ترسناک😱😨👺
اومدم داستان پسر پسرخاله همسرمو تعریف کنم که این بچه از بچگیش تا الان که ۲۵ سالشه جنا رو میدیده بچه که بوده تو خونه قدیمی مادر پسرخاله همسرم که هنرستان همدان بود خونشون و فوقالعاده قدیمی بوده زندگی میکردن این بچه از همونجا میدیده انقدر می دیده که شبا چند بار گریه می کرده و مجبور بودن اینو هرشب مادر و پدرش بین خودشون بخوابونن مثلا همسر پسرخاله همسرم تعریف میکنه یهو شبا در خونشون باز می شده شیر آب باز می شده در یخچال باز می شده وسایل خونه جابه جا می شده و اینا حالا همین عارف که بزرگ شده چند وقت پیش تعریف کرد که اسباب کشی داشته به خونه خودش تو اتاق تنها بوده داشته اتاقو تمیز میکرده یه جارویی که باهاش حداقل دو متر فاصله داشته محکم اومده خورده به بینی ایش طوری که انگار یه نفر از قصد بهش
زده و همین باعث شد دماغش یک ماه تو گچ باشه من خودم به شخصه از این چیزا خیلی می ترسم و واقعا دلم برای این بچه می سوزه
🌚»داستان ترسناک