Dₑᵥᵢₗ/ₐₙgₑₗ/Gₕₒₛₜ ₚ⁵
طرفدارای رمان:عه عه نگا کن بعد هزاره ها هزاره پارت داده) .
برو ادامه
اِما
سرم درد میکرد ، گشنه و تشنه بودم.³روز بود داخل فک کنم یه انباری بودم.هیچکس نمیاد داخل،بجز یکی که فقط منو روزی یک بار میبره دستشویی و میاره،صدای جیر جیر در اومد.سرمو به طرف در حرکت دادم،لعنتی ها دست و چشام رو بسته بودن.
_اهاییییییییییی کسیییییی اونجاسستتتتتتت
یکییییی منوووووو بیارههههه بیروننتنن
واسههههههه چییییی منوووو آوردیدددددد اینجااااااااا (خواهرم ارام😐)
صدای کشیدن صندلی اومد و صدای قدم های کسی .چشمبند بند رو از چشمام برداشتن.چون نور زیادی داشت به چشمام میخورد چشامو بستم و بعد چند لحظه باز کردم.و دور و بر و با بهت نگاه کردم .
ناشناس_خوب وارسی کردی؟
برگشتم سمتش نگاهش کردم.
_اگه دستامو باز کنی بهتر میتونم ببینم.
با اخم نگاهم کرد .
_کتاب کجاست؟
با تعجب نگاهش کردم.کدوم کتاب
_کتاب چی؟
خم شد جلو و دستاشوگذاشت رو زانوهاش وگفت
_خودتو نزن به خریت جوابمو بده
_چرا زر الکی میزنی مرتیکه کدوم کتابووو میگیی سه روزه منوو دزدیدی اوردی اینجا حروم...
با مشتی که زد فکم جابهجاشد.
_خب داشتی میگفتی
خون از دهنم داشت میریخت با چشمای عصبی و به خون نشسته برگشتم سمتش نگاهش کردم.
_بهههه چهه جرعتی رووو مننن دستتت بلند کردی مرتیکهههههههه
بلند خندیدصدای قهقه هاش کل انبار وبرداشته بود و شروع کرد به با خودش حرف زدن
_هذاا فتاه شیء آخر واحد الله /به معنی:خدایا این دختر دیگه کیه (از خوبیای عالی بودن عربی 😶)
اومد سمتم دستشو گذاش ر شون با حالت چندشی شونمو تکون دادم _دست بهم نزن نامحرمی (توجه:اکثر شخصیت های داستان مسلمانن ولی این تاثیری تو رمان نداره)
دستشو برداشت و با تعجب نگاهم کرد زل زدم تو چشماش(انگار ن انگار نامحرم نچ نچ نچ) با مکث نشست رو صندلیش و عمیق نگاهم کرد . دهنم خیلی درد میکرد انگار دندونم شکسته بود.
_چیه زل زدی بهم دستامو بازکن برم من نمیدونم دنبال چی هستین ولی هرچیه دست من نیست اشتباهی ادم دزدیدید
صداش دراومد
_خب فک کنم باید خودمو معرفی کنم
من شیخ الیور شاهزاده عربستانم (بله بسوزیدپای عربستانم کشیدم وسط ، چرا اینجوری نگا میکنی بخدا ادم نکشتم😐)
با چشمای از حدقه دراومده نگاهش کردم
_مسخره کردی منو؟!آخه تو چه کاری میتونی با من داشته باشی؟!
بلند شد اومد سمتم دستی به موهام کشید (اوه اوضاع خیت داره میشه)
_عزیزم یا میگی کتاب کجاست یا بعدشو تضمین نمیکنم سالم باشی
دیگه داشت گریم میگرفت از حرف زورش
_د لعنتیییییی من نمیدونم درباره چی حرف میزنی سه روزه منو دزدیدی اوردی اینجا نمیگی خانوادم نگران میشن نامزدم نگران میشه، چی میخوای از من اونننننن کتابیییییی کههههه میخوایششش دستتتت مننننن نیستتتت نفهمممممم بفهمممممم اینوووو
به صورتش نگاه کردم صورتش قرمز شده بود و پره های بینیش باز و بسته میشد، اومد سمتم موهامو کشید جیغ بلندی زدم
_واسههههههه مننننننننننننن اداییییییییییی ننههههههه غریبممممممم درنیارررررر همون موقع که بهم توهین کردی باید تنبیهت میکردم حالا جلوی اربابت صداتو میاری بالا
موهامو محکمتر کشید که اشکام مث سیل جاری شد.
_تا شب وقت داری بفهمی کتاب کجاست وگرنه جنازه خانوادتو جلو خودت اتیش میزنم
از فکر بهش هم وحشت میکردم
_ب...هه خدانمیدونم درباره چی حرف میزنی، اخه چه کتابیه که باید دست من باشه؟
موهامو ول کرد و یقشو درست کرد
_وقتی اومدم نمیخوام دروغ بشنوم پس خوب فکراتو بکن.
________________
خب، تمامید.
آیا اِما میتونه از دست شاهزاده الیور فرار کنه؟
آیا اِما دوباره خانوادشو میتونه دوباره ملاقات کنه؟
کتاب میتونه دست کی باشه؟
اینا سوالاتیه که بیشترتون باهاش مواجه میشید، ولی باید صبور باشید که تا چند پارت دیگه میفهمید.
(لطفا تو وبلاگ لیدی باگ شرطو کامل کنید)
شرط پارت بعدی:³⁵ کامنت و ¹⁰ لایک(بدون در نظر گرفتن نظرات من)
شبتون رنگی✨️🌸🎀